در یکی از قسمتهای مختارنامه شخصیتی محور بود به نام ابن حر ولی من اول تطبیق ندادم چرا که اولا شخصیتش در قالب یک اوباش و باچهره جوان نمایش داده بود که با توجه به جایگاه ابن حر و شخصیت او مطابقت نداشت به هر حال او یکی از کسانی هست که جزء زیانکاران تاریخ بوده ، قبلا درکتاب آنان که جا مانده اند را جع به او مختصری نوشته بودم که خواندنش خالی از لطف نیست.
عبیدالله بن حر جعفی، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت علی علیهالسلام، به کوفه بازگشت.
ابنحر، در منزل بنیمقاتل با کاروان امام حسین علیهالسلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهی و یاری، نزد او فرستاد؛ اما عبیدالله بن حر به فرستادهی امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم، خود را برای جنگ مهیا میکردند و برای من، کشته شدن حسین علیهالسلام حتمیگردید. من توانایی یاری او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجیان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازیارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین، به وی چنین فرمود:
ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشتهاند که همهی آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بستهاند و از من درخواست کردهاند که به شهرشان بیایم؛ ولی واقع امر بر خلاف آن چیزی است که ادعا کردهاند. تو در دوران عمرت، گناهان زیادی مرتکب شدهای. آیا میخواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟
ابنحر چون چگونگی آن را جویاشد، امام فرمود:
فرزند دختر پیامبر را یاری کن و در رکابش بجنگ.
ابنحر گفت: به خدا قسم! کسی که از تو پیروی کند، به سعادت ابدی نائل میگردد؛ ولی من احتمال میدهم که یاریام به حال تو سودی نداشته باشد؛ زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت میدهم که از این کار معافم دار؛ زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقدیم میدارم؛ اسبی که تاکنون هر دشمنی را تعقیب کردهام، به او رسیدهام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد. شمشیر از من را نیز بگیر؛ همانا آن را به کسی نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخیص چشانیدهام.
امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابنحر چنین فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دریغ میورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمیگیرم. تو را نصیحت میکنم همانگونه که تو مرا نصیحت نمودی؛ تا میتوانی خود را به جای دور دستی برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی؛ فوالله لا یسمع و اعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صدای استغاثهی ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند..
گر چه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنیمقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی ماندهی عمرش سایه افکند و زندگیاش را قرین تأسف و ماتم ساخت و حتی در سرودههای آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت؛
فیالک حسرة ما دمت حیا
تردد بین صدری والتراقی
حسین حین یطلب بذل نصری
علی اهل الضلالة و النفاق
و لو انی او اسیه بنفسی
لنلت کرامة یوم التلاق
آه از حسرتی که تا زندهام در میان سینه و گلویم در جریان است.
آنگاه امام حسین برای برانداختن اهل گمراهی و نفاق، از من یاری طلبید.
اگر آن روز جانم را بری یاریاش مینهادم، روز قیامت به کرامت و جایگاه والا دست مییافتم.
ابنزیاد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبیری که بود توانست از دستش بگریزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین علیهالسلام ایستاده و قصیدهی معروف خود را - که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست - سرود. بعضی از ابیات آن از این قرار است:
فرماندهی خیانتکار، فرزند خیانت پیشه به من میگوید: چرا تو با آن شهید، فرزند فاطمه جنگ نکردی؟
آری، پشیمانم که چرا او را یاری نکردهام؛ بلی هر شخصی که (به موقع) توفیق نیابد، پشیمان خواهد گردید.
من از این که از حامیانش نبودهام، حسرتی در خود احساس میکنم که هرگز از من جدا نخواهد شد.
خدا روان کسانی را که در نصرتش کمر همت بستهاند، از باران (رحمت خویش) همواره سیراب سازد.
حال که بر مزار و جایگاه آنان ایستادهام، اشکم ریزان است و نزدیک است جگرم پاره شود.
عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابنزیاد از شهر کوفه، با قیام مختار همصدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت؛ ولی سپس درکنار مصعب بین زبیر با مختار جنگید. پس از مدتی مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتی بعد، با شفاعت گروهی از قبیلهی مذحج، وی را آزاد ساخت.ابنحر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابنزبیر دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند. وی برای فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمری نوشتهاند. گویند مصعب بن زبیر بدن عبیدالله بن حر را بر دروازهی کوفه آویخت.